ادبیات معاصر و شعر نو

ادبیات معاصر - شعر نو -

ادبیات معاصر و شعر نو

ادبیات معاصر - شعر نو -

" ضیافت آسمانی ( 2 ) " :

همه جا روشن است دیگر نیازی  به شمع  و فانوس نیست برفرازچکاد نور باران است

من آماده ی رفتن به ضیافت آسمان ها هستم پلکانی از گل های یاس سپید از عرش به

مهد فرو آهیخته با گام هایی آرام از پلکان به سوی عرش می روم تمامی روحم بوی

 دلاویز گل های پردیس گرفته ؛ نگاه آسمانی ام را به مهد می اندازم :

نقاطی نورانی می درخشد آن جا جایگاه دوستدار آل علی ( ع ) است و از آن جاها ، الیافی

نورانی به عرش می آیددر طبقه که بالا می آیی نور در نور است و همهمه هایی به پاست :

چهار ملائکه مقرب در حال تدارک هستند .

میلیاردها ملک برای عرشیان گل های پردیس و طبق هایی می برند از پلکان به سوی

آن ها می روم برادرهایم به استقبال آمده اند، همه چیز واقعی به نظر می رسد گل ها و

 رایحه یشان ، وسوسه می شود تخم گل ها را به جیب بگذارم که به مهد آورم اما

 ملک وحی منع می کند که اجازه خروج گل های پردیس ندارم !

زیر پاهایم همه جا سبز سبز است سبز بهاری و بوی علف های تازه مرا به خاطرات

کودکی ها می بردهمه غرقه های پردیس مزین به گل هایی اس که  در وهم نگنجد  ، به

 پایین پایم می نگرم !

چه زیباست مهد دیده می شود : بقعه سبز آل رسل و بقیع می بینم و رایحه خوش

 نرگس های دشت موعود می آید.این جا هیچ کس تنها نیست و در می آبی راز جاودانگی

 در عرش که هرکس در نیابد ، چرا نیایی ؟

وقتی قدم هایت ، نگاهت ، راهت بوی گل های پردیس داشته باشد پدرت ختم رسل همیشه

با توست : او سفارش به این گونه می کند . گروهی از ملائک گل های پردیس را به مهد

 می ریزند:شاید برای همین است که رایحه عرشیان به مهد رسد در فراسوی میلادها .

" آمده ام از عرش به مهد تا انسان را یادآورشوم که آسمانی ام و امانت تو هستم و مرا به

پلیدی نیا لا ، من روح آسمانی ام که در جسم شما آدمیان به امانت ماندم . "

به مهمان های زمینی اجازه داده می شود در پایان ضیافت به دیدار کسانی که دوست شان

 دارند بروند و من  نینوا و بارگاه قسمتی از روحم را برمی گزینم .

(( پایان قسمت  دوم  :

دل نوشته رویا پوراحمدگربندی : به مناسبت تولد پیامبراکرم ( ص )   ))

      دوشنبه  7/10/1394- ساعت 19:10 شب

نظرات 7 + ارسال نظر
سینا دوشنبه 21 دی‌ماه سال 1394 ساعت 04:58 ب.ظ

چنان ز پند شما ناصحان زمین گیرم
که گر دوباره نصیحت کنید، می میرم
مرا به خویشتن خویش وانهید که من
نه از قبیله ی زهدم ، نه اهل تزویرم...

محمد سلمانی

سپاس از شعر زیبایی که ارسال کردید

آریا دوشنبه 21 دی‌ماه سال 1394 ساعت 11:19 ب.ظ

سلام :


وبلاگ تان بسیار عالی است

لطف شماست

ستاره نرجس دوشنبه 21 دی‌ماه سال 1394 ساعت 11:23 ب.ظ

تمام دشت ها را به دنبالت گشتم

تو زیباترین تجلی هنر آفرینشی

با تو من جان می گیرم

با تو شناخت معبودم کامل می شود

من از آسمان به زمین آمده ام تا عشق فلق را

دریابم

من زیباترین خلقت رب هستم

اشرف موجودات

شما زیباترین اشعار را ارائه می دهید : ستاره ی پرفروغ آسمانی

فخری راستی دوشنبه 5 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 08:09 ق.ظ

خانه ام ابری ست
یکسره روی زمین ابری ست با آن.
از فراز گردنه خرد و خراب و مست
باد میپیچد.
یکسره دنیا خراب از اوست
و حواس من!
آی نی زن که تو را آوای نی برده ست دور از ره کجایی؟
خانه ام ابری ست اما
ابر بارانش گرفته ست...


نیما یوشیج

پاسخی زیباست

محمدحسین جمعه 16 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 10:55 ق.ظ

من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید

فصل گل می گذرد هم نفسان بهر خدا
بنشینید به باغی و مرا یاد کنید

عندلیبان گل سوری به چمن کرد ورود
بهر شاد باش قدومش همه فریاد کنید

یاد از این مرغ گرفتارکنید ای مرغان
چو تماشای گل و لاله و شمشاد کنید

هر که دارد ز شما مرغ اسیری به قفس
برده در باغ و یاد منش آزاد کنید

آشیان من بیچاره اگر سوخت چه باک
فکر ویران شدن خانه صیاد کنید


ملک‌الشعرای بهار

ممنون از شعر زیبایی که ارائه کردید

مانیا دوشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1394 ساعت 11:35 ب.ظ

یک روز رسد غمی به اندازه کوه

یک روز رسد نشاط اندازه دشت

افسانه زندگی چنین است گلم

در سایه کوه باید از دشت گذشت [گل]


مجتبی کاشانی

شعر زیبایی است و پرمحتوا ؛ سپاس

باسلام/ بسیار عالی/ موافق تبادللینک باشید خوب است./با سپاس.//

ممنون از نظر خوب تان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد